گریستم .
بر دانه های گندم
که آرام و آسوده
در گهواره های سبوس خفته اند
بی خبر از راه پیشِ رو
از ضربت داس
پتک خرمن کوب
سنگ های خوردکنندۀ آسیاب
ضربه های خمیرگیر
آتش سوزان تنور
از هم دریدن
بین دندان های گرسنه
و سقوط .
در خندق بلای آدمی.
درباره این سایت